امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

سفر به دبی«۴»

سلام عشق مامان خوبی گلم. الان تقریبا سه ماه از سفرمون میگذره و تقریبا چیزی یادم نمیاد که بنویسم از روز های اخر سفر ،البته با وجود عکس های قدم به قدمی که گرفتم قطعا خاطرات سفر برام تداعی میشه و میتونم بنویسم.خوب بریم سراغ روز چهارم و پنجم. روز چهارم قرار بود چند جا رو بریم بگردیم.طبق معمول صبحانه رو دیر خوردیم ،بعد با تاکسی رفتیم خور دبی،تا با قایق بریم اونطرف خور رو بگردیم،هزینه جابجایی با قایق نفری یک درهم . . . . . . .اونطرف خور یه بازارسنتی بود فکر کنم برای پاکستانیا بود . .بعد از اونجا یکم اطراف خور رو گشتیم و ادویه هندی خریدیم و برگشتیم هتل . . .این اتوبوس توریستیه که بلیطش رو از قبل م...
3 خرداد 1394

سفر به دبی«۳»

روز سوم : .صبح باز ما زودتر از گل پسر بیدار شدیم و پروسه بیدار کردنش هم مثل بار قبل بود و با صدای تلفن اتاق بیدار شد،بازم آقای لیدر احوالپرسی و غیره... حاضر شدیم و رفتیم صبحانه رو خوردیم ساعت ۱۱ شده بود،رفتیم بالای پشت بام و یکم نشستیم !بابا میخواست بره استخر و با گل پسرش خوش بگذرونن که به علت آفتاب سوختگی شدید کمرش  توی پارک آبی که فوق العاده درد داشت منصرف شد.عکس استخر رو توی پست اول سفر به دبی گذاشته بودم. .رفتیم اتاق و لباسهای وروجک که دل نمیکند ازشون رو  شستمو ،حمام کردیمو . بعد هم رفتیم رستوران و ناهار خوردیم و حاضر شدیم برای گشت شهری و ساعت ۳ توی لابی هتل نشستیم تا بیان دنبالمون،ساعت ۳:۳۰ قرار بود بیان و اومد...
1 ارديبهشت 1394

سفر به دبی «۲»

روز دوم سفر: منو آقای پدر ساعت ۷ بیدار شدیم ،اما گل پسری خواب عمیقی رفته بود ،ما هم یکمی با هم حرف زدیم بلکه از صدای حرفهامون بیدار شه،چند بار هم صداش کردیم و لپهاشو غرق بوسه ولی حاضر نبود پا بشه ،همش میگفت لالا و باز میخوابید!ما هم از خیر زود بیدار شدنش گذشتیم . ساعت ۹ تور لیدر محترم زنگ زد و احوالپرسی و یکم حرف و بعد هم قطع کرد،خوشبختانه صدای بلند تلفن اتاق باعث شد وروجک از خواب ناز بیدار بشه و حاضر بشیم برای صرف صبحانه. «آقای لیدر هر روز صبح می اومد هتل ،اگه توی اتاق بودیم که زنگ میزد بهمون،اگر هم توی رستوران بودیم می اومد پیشمون، و چکمون میکرد! نمیدونم این از وظایفش بود ،یا اینکه ما ها عادت نداریم به این همه نظم! یا این...
30 فروردين 1394

سفر به دبی «۱»

سلام به دوستهای گلم و همراهان همیشگیمون، امیدوارم که تعطیلات به همه خوش گذشته باشه. بعد از دید و بازدید های کوتاه متداول و ماجراهای بامزه نرفتن وروجک توی خونه اقوام و چند بار دور دور توی کوچه میزبان ،بلاخره راضی میشد  بریم توی خونه و به مراسم سوک سوک نوروزی برسیم،«بسکه عید دیدنی ها چند دقیقه ایی شده!» تهرون هم که ماشاالله هواش عالی بود ،گاهی هم ابری زیباااااا،گاهی هم بارونی و اواخر تعطیلات هم تگرگ،به به. کل تعطیلات تهرون بودیم و سفر نوروزی ما ۱۳ فروردین شروع شد و مثل پارسال سیزده بدر رو توی آسمون گذروندیم و ابرها که چه عرض کنم،ریز گرد های مقصد رو گره زدیم! سعی میکنم با جزییات کامل سفرنامه رو بنویسم که اگه هرک...
26 فروردين 1394

سلام، سال ۹۴ !

.. یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم🌞 . نمیدونم چند دور دیگه مونده،  اما امیدوارم این دور به همه خوش بگذره!! اميدوارم امسال سالي باشه واستون پر از شادي پر از هيجان،  پر از خنده هاي بلند، پر از گريه هاي از سر شوق، پر از آخ جون گفتن و هورا کشیدن  پر از بودن با كسايي كه دلتون میخواد پر از عشق و پر از لحظه هاي قشنگ و يواشكي ...اميدوارم امسال از همه چيزهايي كه دوست داريد پر باشه... . . . پیشی من! همش سرت بالای تنگ ماهی بودو داد میزدی مایی یعنی ماهی.. . ..امان از لحظه عکس گرفتن از شما که کلا معکوس رفتار میکنی و هم حرص میخورم هم خندم میگیره!... .بهت میگم به دوربین نگاه کن ،و شما اصل...
8 فروردين 1394
1226 15 43 ادامه مطلب

چهار شنبه سوری،بای بای۹۳ !

.چهار شنبه سوری امسال هم به خوبی و خوشی گذشت و خیلی برات جالب بود ،هنر نمایی  ابزار الات  پر نور اون شب. خیلی با هیجان اطراف رو نگاه میکردی و صد البته تعجب! عکس پایین، یکی از همسایه های محترم در حال اتیش زدن یک عدد دررررر!!!!!   . .اول یکم توی تراس نظاره گر هم محله ایی ها بودیم و بعد هم رفتیم بالای پشت بوم جهت دور بودن شما از صدای ترقه ها و غیره. تا اونجا راحت منور روشن کنیم و بالن های ارزومونو بفرستیم هوا.... . .بالن های ما، که دوتاش بابت دو ارزوی بزرگ ما بودو اولی انقدر زود رفت بالا که کلی هیجانزده شدم! .دومی و سومی پاره بودن دومی سوخت و سومی هم با وجود پارگی که داشت بالا رفت، . .اینم بالن دومی که ...
7 فروردين 1394

بازی...

.خیلی دوست دارم رنگها رو یاد بگیری، اما دریغغغغغغ. این بار با رنگ غذا گفتم شاید رنگها رو یاد بگیری. ولی بیشتر دوست داشتی اب لیوانها رو خالی کنی. منم هرچی رنگها رو بهت معرفی کردم و غیره... کلا بی فایده بود. .گذاشتم تا جایی که بشه حسابی اب لیوانها رو خالی کنی و بازی کنی. . . . ..خمیر بازی رو روی ناخن هات فشار میدادی و میگفتی لاک! من فدات عشق لاک من. بعد هم دستهاتو به من نشون میدادی، . .اینم مدل کتاب خوندن عشقم. . .اینم اولین باره که کتابتو پاره کردی ! شب بود مدام میگفتی بو یعنی بخون ولی من یکم کار داشتم و گفتم صبر کن چند دقیقه دیگه ،که دیدم کتابتو پاره کردی!!!!  . . ...
5 فروردين 1394

جشن سال نو!

.از وقتی به دنیا اومدی اصلا ماه اسفند  رو دوست ندارم.مخصوصا شب عیدشو. .اولین اسفند عمرت ۶ ماهه بودی و هنوز گریه ها و کولیک ادامه داشت و ۲۹ اسفند به اوج خودش رسید و از ۵ عصر تا ۱۱ شب جیغ میزدی همراه با گریه های وحشتناااااک و هیچ رقمه ساکت نمیشدی و اخر شب هم مویرگ چشمت پاره شد از گریه و چشمت خیلی قرمز شد. .دومین اسفند هم شب چهار شنبه سوری دستت در رفت و جیغ و گریه هایی که قطع نمیشد و شب عید یه بالا اوردن وحشتناک که کلی بیچارم کرد... .امسال هم با تمام مراقبت ها توی کل پاییز و زمستون که مواظب بودم مریض نشی.آخر اسفند پیروز میدون بود و یه ویروس مهمون جسم نحیفت شد و تب و بیرونروی وزن کمت رو بیشتر کم کردو تنفر منو از اسفند بیشتر ! .اسمتو...
26 اسفند 1393

ولنتاین ۹۳

  ... فروغی چه زیبا می گفت : اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما.....!  چقدر زیباست کسی را دوست بداریم نه برای نیاز  نه از روی اجبار  ونه از روی تنهایی  فقط برای اینکه  ارزشش را دارد  .. . . چند روز قبل از ولنتاین این میز رو برای بابا چیدیم و سورپرایزش کردیم و کلی خوش گذشت... ..اینجا بهت گفتم دست نزن،بذار عکس بگیرم بعد بخور،شما هم دست به سینه شدی عسلم.. .   . . . .درختچه شکلاتی... . .کیک سورپرایز، با پولهای رول شده زیر هر طبقه! که حسابی بابا رو غافلگیر کرد،چاقو رو دادم بهش که کیک رو برش بزنه اما هرکاری کرد چاقو توی کیک نرفت،گفت چی پختی راحیل اینکه س...
24 اسفند 1393