سفر به دبی «۲»
روز دوم سفر:
منو آقای پدر ساعت ۷ بیدار شدیم ،اما گل پسری خواب عمیقی رفته بود ،ما هم یکمی با هم حرف زدیم بلکه از صدای حرفهامون بیدار شه،چند بار هم صداش کردیم و لپهاشو غرق بوسه ولی حاضر نبود پا بشه ،همش میگفت لالا و باز میخوابید!ما هم از خیر زود بیدار شدنش گذشتیم .
ساعت ۹ تور لیدر محترم زنگ زد و احوالپرسی و یکم حرف و بعد هم قطع کرد،خوشبختانه صدای بلند تلفن اتاق باعث شد وروجک از خواب ناز بیدار بشه و حاضر بشیم برای صرف صبحانه.
«آقای لیدر هر روز صبح می اومد هتل ،اگه توی اتاق بودیم که زنگ میزد بهمون،اگر هم توی رستوران بودیم می اومد پیشمون، و چکمون میکرد!
نمیدونم این از وظایفش بود ،یا اینکه ما ها عادت نداریم به این همه نظم! یا اینکه میترسید نخوایم برگردیم و واسشون دردسر بشیم،خخخخخ
فرد مذکور از کمپانی سان اند سند بود، که به گفته خودشون خیلی معتبر بودن و با نظم»
.صبحانه با یک عدد گل پسر خوابالو که فقط اون چند روز صبحانه ش یک عدد نان کره ایی بسیااااررررر خوشمزه بود« لبنیات و عسل و غیره طعم و عطر متفاوت و فوق العاده ایی داشت،جای دوستان خالی،البته بعضی از اقلام هم زیاد دلچسب نبود» صبحانه از ساعت ۷ تا ۱۰ سرو میشد،ناهار ۱۲ تا ۱۵.
.
.بعد از صرف صبحانه ،رفتیم به اتاق و لباسهامونو عوض کردیم و کوله پشتی مون رو که حاوی وسایل لازم برای پارک آبی بود رو برداشتیم و اومدیم پایین،همون لحظه صدامون کردن :وان وان سون،خخخخخ،ساعت ۱۱ قرار بود بیان دنبالمون.
اولین خانواده بودیم که سوار ون شدیم،و حرکت کردیم به سمت هتل های دیگه ،از اونجایی که ما ها انسان های وقت شناسی هستیم ! یک ربع الی بیست دقیقه روبروی هر هتل معطل شدیم، برای اومدن هم وطن هامون!
بعد از سوار شدن همه ،بلیط ها رو بهمون دادن و حرکت کردیم به سمت پارک آبی وایلد وادی...
عکس از برج ها در مسیر
.
.مثل عکس بالا برج های دوقلوی بسیاری دیدیم.
.بالا عکس دوتا تاکسی هم گذاشتم،کلا هر ماشینی که سقفش رنگ متفاوتی داشت تاکسی بود و لی رنگ سقف ها تفاوت داشت که یادم رفت بپرسم این تفاوت برای چیه،شاید نشانگر ورودی تاکسی ها بود که نرخ متفاوتی داشت،بعضی سه درهم ورودی و بعضی پنج درهم و غیره. همه هم بدون استثنا از تاکسی متر استفاده میکردن و نرخ تاکسی ها خوب بود فقط مدت زمان پشت چراغ قرمزها زیاد بود که باعث میشد مبلغ بالا بره.
.
.عکس بالا هم که برج خلیفه ست،
و سرانجام رسیدیم به پارک آبی وایلد وادی،در خیابان جمیرا و کنار برج العرب.
.
.بقیه ادامه مطلب.
.
.بعد از چک کردن کوله پشتی«چون نباید هیچ اب و خوراکی ببرید،که البته با علم به این موضوع من هم آب بردم هم یه کیک کوچولو برای شما،ووقتی گفتم برای پسرمه کاری نداشتن و وارد پارک شدیم.
.بدو ورود دوتا دستبند بهمون دادن ،که اونها رو میتونستیم شارژ کنیم و توی پارک هرچیزی که خرید کردیم مبلغش رو از شارژ دستبندمون پرداخت میکنیم، و موقع خروج دستبند رو به همون صندوق میبریم و ما بقی وجهی که خرج نشده رو پس بگیریم
.دستبند ها....یه دست بند دیگه هم به دست همسر بسته ست که آقای عکاس باشی از پدر و پسر عکس گرفته بود و از هر کسی که عکس میگرفت برای دریافت عکس اینو دور مچ دستش میبست،که متاسفانه آقای پدر از دستش در میاره و یادمون میره عکس رو بریم ببینیم و بخریم.
.
.این هم قسمت ورودی پارک،هر چیزی که توی پارک لازمتون باشه و فراموش کرده باشید بیارید میتونید از اینجا خرید کنید،هر نوع مایو لباس و کلاهی که بخواید حتی مایو اسلامی, کیف های بزرگ و خوشگل،صندل،و غیره
سمت چپ عکس صندوق دار داره وجه باقی مونده رو بهمون بر میگردونه،برای هر نفر صد تا صدو پنجاه درهم شارژ کافیه،البته اگه فقط بخواد خوراکی بخره،«فقط فیش اسپا،یک ربع ۵۵ درهم»بقیه امکانات و بازی ها همه آزاده و مبلغش با همون بلیط پارک پرداخت شده.
.
.بعد از دریافت دستبند ها رفتیم لباسهامونو پرو کنیم ،دقیقا مثل انسانهای اولیه ، عکس پرو بانوان و آقایان روی سنگ ها ی بالای در ورودی پرو ها خیلی بزرگ کنده کاری شده،دبی چون صد در صد توریست توی همه اماکنش وجود داره ،اصلا هیچ جاش احساس غربت نمیکنی،بسکه همه چیز واضح و روشنه و آدم های کثیری هستن که قدم به قدم راهنماییت میکنن،و کلا خیلی عالیههههه.پرسنل هاشون هم با نظم و با وجدان کاری بالا.
.نمای راهروی پرو آقایان از داخل به بیرون،خخخ،دو عدد بانوی دو تیکه پوش توی این عکس حذف شدن...
.
..اول لباسهای خودمو عوض کردم و لباسهای بیرونمو برگردوندم توی کوله پشتی،بعد وروجکمون رو آماده کردم«پوشک استخری پاش کردم.بعد هم کل بدنشو اسپری ضد آفتاب زدم و همچنین برای آقای پدر و خودم،اما بعد لباس امیرحسینمو باز تنش کردم ترسیدم بسوزه پوستش ،اما بعد از اینکه خیس شد لباسشو درآوردمو مدام حوله شو میگذاشتم روی تنش.«لباسهای تعویض شده باز حجمش شد همون یه دونه کوله پشتی،و آقای پدر یک کمد گرفت که مبلغش شد ۳۵ درهم و از همون دستبندش پرداخت کرد،قیمت کمد ها به سایزشون بستگی داشت!.کمد بزرگتر مبلغ بیشتر.»
.
.بعد هم رفتیم تا پارک رو کشفش کنیم....اینم بگم که نیازی نیست توی پارک صندل بپوشید ،پای برهنه کفایت میکنه...
.
.حتما از روی نقشه پارک چک کنید که همه سر سره ها و تفریحاتش رو رفته باشید و بعدا پشیمون نشید ،تابلوهای راهنمای واضحی هم داره به سبک همون انسانهای اولیه،با تصویر بازی ها،که حتی اگه نتونستید نوشته زیرش رو متوجه بشید از عکس ها متوجه بشید،کلا خیالتون راحت باشه اصلا توی دبی سر در گم نمیشید. |
.
.
.
اولین قسمتی که رفتیم اینجا بود، جلیقه تنت کردیم و بابا بردت توی آب و متاسفانه از زیر اون آبشار ردت کرد و شما به شدت ترسیدی،به حدی که میلرزیدی و گریه میکردی،«اون آقا و بانوانی که با لباس سفید و شلوارک قرمز بودن پرسنل با خوب پارک بودن که قدم به قدم پارک حضور داشتن »
یه چیزی هم در مورد دوربین بگم که حتما دوربین یا مبایل واتر پروف با خودتون ببرید وگرنه نمیتونید راحت هم لذت ببرید هم عکس بگیرید،من موبایل واتر پروف بردم و دوربین اون روز توی هتل در حال استراحت بود،خخخ.موبایل رو توی یه کیف چرم کوچولو که کج روی کتفم بود نگه داشته بودمو غرق آب میشدو از همه لحظه ها راحت تونستم عکس بگیرم.
.
.
.لباستو در آوردم و فوری از اون قسمت خارج شدیم و رفتیم قسمت موج سواری و کلا انگار خیلی محبوب بود و تماشا چی های زیادی داشت که هم تشویق میکردن و هم به نا بلد ها میخندیدن،اونجا ما هم توی صف ایستادیم و هم شما نظاره گر بودی و ساکت شدی ،هم منتظر بودیم نوبت بابا بشه بره موج سواری.
.
.
.بعد از موج سواری آقای پدر رفتیم به قسمت ساحل مصنوعی که فوق العاده مناظر عکس گرفتن ازش رو دوست داشتم.عکس اول برج العرب و عکس دوم هتل جمیرا...
.
.الهی فدات که این قسمت حسابی بهت خوش گذشت و غرق خنده و شادی شدی
.
.
.اون سطل بزرگ پر از آب میشد و روی سر بچه ها خالی میشد،قسمت سر سره های بچه ها بود ولی آبش خیلی سرد بود ترجیح دادم نبرمت اون قسمت...عکس پایین آب سطل خالی میشه..
.
.این هم عکاس باشی که از شما عکس گرفت،منم از شما خخخخ،اون تیوپ ت رو هم با خودمون برده بودیم که زیاد استفاده نشد و بادشو خالی کردیم و گذاشتیم توی کمد
.
.آب این قسمت خیلی گرم و دلچسب بود و از آب که بیرون می اومدیم یخ میزدیم،آقای پدر رو فرستادیم تا حوله رو برامون بیاره و توی این فاصله سرسره سقوط آزا د رو رفته بود،حوله رو دورت پیچیدم و محکم بقلت کردمو بابا هم کیکت رو بهت داد خوردی و رفتیم سمت سر سره بعدی،
کلا پارک آبی خیلی خوب بود اما اصلا بهم خوش نگذشت،چون به خاطر نگهداشتن امیر حسین مجبور بودیم همه سر سره ها و تفریحات رو تنها بریم،این سر سره رو بابا با یک آقای هندی و دو فرزندش سر خورد،من هم با یک پدر و پسر چینی!
.
.اینجا منتظریم بابا سر بخوره..
.
.بعد از سر خوردن من،رفتیم همون قسمت اولی که شما ترسیدی،تا وارد شدیم همش میگفتی برگردیم،منم سریع بغلت کردمو نشتم روی تیوپ و بابا توی اون قسمت چرخوندمون...
.
.
.بعد رفتیم سمت رخت کن و لباس امیرحسین رو عوض کردم و بعد ناهار خوردیم....هزینه پیتزا ۷۵ درهم...البته همراه با نوشابه و سالاد و هندوانه...
.
.بعد از ناهار رفتیم سراغ تفریحات بعدی...بابا اصرار داشت سقوط آزاد رو من هم تجربه کنم که زیر بار نرفتم .
رفتیم یه قسمتی که تیوپ ها با فشار آب به سمت کانال هایی هدایت میشدن و هر بار از یه قسمت رد میشدی،بابا دو بار این سرسره رو رفت و دو راه متفاوت ،من هم یکبار،شما هم وقتی بابا رفت به شدت گریه کردی و اصلا آروم نمیشدی...
.
.
.دیگه غروب شده بود و من داشتم یخ میزدم رفتیم لباسهامون رو عوض کردیم«توی فاصله لباس عوض کردن بابا ، امیر حسین با این دختر دوست شد و بوسش کرد!آی بدم میاد این بچه عشق بوسه،مامان دختره بهم گفت بچه م اصلا توی پارک با هیچ بچه ایی دوست نشد و کلی ذوق کرد امیر با دخترش دوست شد،بعد هم که سنش و اسمش رو پرسید و اسم دخترشو هم گفت ولی من یادم نموند،خخخخ.نگاه دستهاشونو چطوری گرفتن خخخخخ،فدات بشم مادر روابط عمومیت بالاست ها،
.
و بقیه وجه دستبند ها رو دریافت کردیم و رفتیم توی ایستگاه تاکسی، و برگشتیم هتل.کرایه تاکسی از اونجا تا هتلمون ۶۰ درهم شد.که میشد از راننده تاکسی درخواست کرد ببرمون نزدیک ترین ایستگاه مترو و از اونجا بریم هتل،که به خاطر خسته بودن امیرحسین ترجیح دادیم اینطوری نریم،و تا سوار تاکسی شدیم وروجکمون بیهوش شد.
.
.رسیدیم هتل یکمی خوابیدیم و بعد رفتیم دوباره اطراف هتل و رفتیم دی تو دی که روبروی ایستگاه مترو «الاتحاد،union» بود،مک دونالد هم از ایستگاه مترو معلومه .و برای شام باز هم مک دونالد و مک کافی خوردیم،
یه چیزی راجع به دی تو دی بگم که فروشگاه یک تا ده درهمی هست،یعنی قیمت تمام اجناس ده و زیر ده درهم هستن!که قطعا خیلی بی کیفیت هستن،اونجا چند تا برج شیشه ایه العرب برای سوغاتی خریدیم و چند تا پازل چوبی!و یه کیف کوله پشتی کوچولو برای وروجک که خودش برش داشت ،خیلی درهم و برهم بود،و صد البته همه چیز توش پیدا میشد،باید خیلی توشون میگشتی تا یه چیز درست و حسابی پیدا کنی،ما هم خسته بودیم و حوصله نداشتیم.کل دو طبقه این صندلی رو با خودش میکشوند و پازل و کیفش هم توی سبد و کلی بامزه بود این کارش،چند بارم تو فروشگاه دستشو از دستمون میکشید و قایم میشد،دو بار گمش کردم قلبم ایستاد،وای یه بارم تو فرودگاه جلو چشم بود یهو باباش رفت مانیتور رو ببینه امیرم رفت دنبالش ،داشتم نگاهش میکردم که برسه به باباش،یهو دیدم باباش راهشو کج کردو باز رفت !امیرم دنبالش،به یه پسر گفتم مواظب چمدون ها باشه و رفتم دنبال امیرحسین،امااااااااا ندیدمش،دنیا رو سرم خراب شد،یه لحظه از دیدم خارج شد هرچی گشتم پیداش نکردم برگشتم پیش چمدون ها و هراسون بودم،که دیدم پدر و پسر دارن دست تو دست هم میان،یعنی انگار آب یخ ریختن روی سرم،بابا هم تعجب کرده بود که امیر تا کجا رفته بود دنبالش و اون متوجه نشده بود.خلاصه به خیر گذشت....
.
.مک دونالد،این بار رفتیم ته سالن و راحت تر بودیم چون شما روی میز تشریف داشتید!
..
.اینم محتویات مک دونالد لذیذ،خخخخ،هیچ چیز خاصی توش نبود فقط برگرهای خوش طعمی داشت و هر بار یه مدلشو خوردیم که دودیش رو بیشتر دوست داشتیم..
.
..هوا هم خیلیییییییی خنک بود و مسیر برگشت تا هتل همش اصرار داشتی که من بقلت کنم و بقل بابا نمیرفتی،
خدا رو شکر که اون چند روز هوا عالی بود،همش میترسیدم گرد و خاک بشه و نتونیم هیچ جا بریم،حتما قبل سفرتون هوای چند روز آینده مقصد رو چک کنید که اونجا غافلگیر نشید.
.ادامه دارد...