امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

عشق یعنی......

سلام نفـــــــــــس .خوبی مامان؟من فدای سلول سلولت بشم همه هستیم.خیلی وقت بود میخواستم یه همچین چیزی بنویسم ولی یادم میرفت. باید حلالم کنی،باید اون دنیا از پوست و گوشتت حلالیت بطلبم!!!حتما الان کلی تعجب کردی و منتظری زودتر نوشته ها رو بخونی و بفهمی جریان از چه قراره،زیاد عجله نکن خبری نیست خوب باشه میگم هولم نکن بذار یکم فکر کنم چی میخواستم بگم....... آهان یادم اومد،ولی اول بذار یه چیز دیگه یادم اومد اونو بگم بعد اینو میگم،خودم که دارم میترکم از خنده،یاد قیافه بابایی رضا افتادم بمیرم براش گاهی وقتها که میخوام یه کوچولو سربه سرش بگذارم و باهم بخندیم اینطوری لجشو درمیارم و البته اونم یه جور دیگه ضربتی تلافی میکنه و کلی میخندیم و حالو حوامون ...
1 مهر 1392

چقدر خوبه که هستیییییییییی.شکر

سلام عزیز دلم،پیشی نازم،دیشب که ماشین لباسشویی روشن بود و  10  دقیقه مونده بود تا کارش تموم بشه،تند تند دکمه هاشو زدی تا خاموش شد.زود اومدم سمتت و بلند گفتم امیرحسین این چه کاری بود؟فدات بشم ترسیدی و مدام دنبالم می اومدی و از لای پام رد میشدی،منم که داشتم غذا درست میکردم مدام اینور اونور میرفتم،شما هم ولکن ماجرا نبودی،کلی کالری سوزوندی فدات بشم ،بعد بغلت کردم و یک دستی غذا درست کردم....... چند وقت پیش موقع آب خوردن با لیوان،آب پرید تو گلوت.از اون روز تا حالا دیگه آب نخوردیو آب بدنت از آب موجود توی شیر و سرلاک و سوپ تامین میشه.خیلی نگرانتم فرشته کوچولو..... تا حالا ندیده بودم برای هیچکدوم از چیزهایی که داری ذوق کنی و جیغ بزنی.ول...
15 شهريور 1392

خوابیدن

فدات بشم الهی امیرحسینم،می خوام در مورد خوابیدنت بگم که خیلی ناراحت میشم از اینکه خوابیدنت قانون خاصی نداره.!!! اوایل تو بغلم می خوابیدی و الان کنارم به سختی می خوابونمت و بعد می گذارمت توی تختت.اصلا عادت نداری که روی پا بخوابی وقتی می گذارمت روی پام فقط جیغ میزنی و گریه می کنی و از روی پام قل میخوری پایین و میشینی.کلا پروسه ی خوابیدنت خیلی جالبه،نمیتونی راحت بچرخی و به پهلو بخوابی،و برای اینکار میشینی بعد به سمت پهلوی دیگه می خوابی.دقیقا مثل آدمهای زخمی یه خورده چهار دستو پا میری و می افتی،چند ثانیه میخوابی و دوباره چهاردستو پا میری و یه طرف دیگه می افتی.انقدر این کارو انجام میدی تا خوابت ببره و اگه بخوام مداخله کنم گریه می کنی و دوباره به ...
15 مرداد 1392

افطاری،رستوران ولنجک،ورجه وورجه

سلام نفسم چند روز پیش منو شما و بابایی رفتیم رستوران ولنجک برای افطاری،همش ورجه وورجه می کردی،یه دقیقه هم آروم و قرار نداشتی،انقدر زیاد که بابایی رضا عصبانی شد،گفت دیگه نمی ریم،جایی.اصلا نشد عکس درست و حسابی بگیرم،زود افطار و شام رو خوردیمو برگشتیم خونه.کلا عکس گرفتن از شما خیلی سخت شده،از وقتی چهار دستو پا رفتی دیگه نتونستم یه عکس درست و حسابی ازت بگیرم،به خاطر جنب و جوشی که داری و کارهای بامزهای که انجام میدی بیشتر فیلم می گیرم،البته باید هواسم باشه که متوجه دوربین نشی چون اگه دوربینو ببینی هواست پرت میشه و میای دنبالم تا دوربینو بگیری جیگرم.دوست دارم نفسم. ...
14 مرداد 1392