امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

چهارمین سفر هوایی 《2》(هشتمین سفر،کیش )13 ماهگی

روز سوم : کشتی آکواریوم رفتیم که خیلی خوب و جالب بود 《 کشتی با کف شیشه ای 》که ماهیا و کف مرجانی خلیج فارسو دیدیم و انقدر آب زلال و شفاف بود که کف دریا راحت معلوم و خیلی زیبا بود .همیشه یه تیکه نون و بیسکویت بخاطر شما تو کیفم بود و وقتی کشتی آکواریوم وسط دریا ایستاد تیکه های نون رو میدادم دستت و مینداختی توی آب و انقدر قشنگ ماهیا سمت نون حمله و جمع میشدن که راحت دیده میشدن  و از دیدن اینهمه زیبایی و تمیزی توی دریا که واقعا باور کردنی نبود کلی کیف کردیم. بعد رفتیم کلوپ تفریحات آبی.بابا بلیط پاراسل و جت اسکی داشت و منم همش غصه میخوردم که به خاطرشما  هیچ تفریحی نمیتونستم انجام بدم .بابا جت اسکی سوار شد و بعد منتظر بودیم تا کشتی برای پا...
30 مهر 1392

چهارمین سفر هوایی 《1》(هشتمین سفر،کیش)13 ماهگی

سلام عشق مامان خوبی جیگرم؟فدات شم که مدام میای دنبالم و ماما ماما میگی دلم میخواد قورتت بدم هر کلمه ای هم که بگم فوری تکرار میکنی از شهریور مدام میگفتی 《أیییی》من فکر میکردم داری میگی دایی یا علی ولی بازم توجیح نمیشدم چون نه دایی میشنیدی نه علی! فدات بشم که بلاخره بعد از دوماه کشفت کردم،چه مامان خرسندی داری نه؟خیلی زحمت کشیدم بعد دوماه! میدونی منظورت چی بود؟قربونت بشم که منظورت 《دالی》بود که 《أییی》تلفظ ش میکردی.ماجرای کشف هم اینطور بود که موقع دالی بازی و حال و هوای این روزهای  طوطی شدنت تو هم باهام تکرار کردی أییی .البته مامان بهم حق بده که دیر رمز گشاییت کردم.چون شما عادت داری هر حرفی رو هر وقت دوست داشتی بزنی.مثلا وسط بازی کردنت میگفتی...
30 مهر 1392

تولد یک سالگی جیگر طلای مــــــــــــا.

سلام عزیز دل مامان.خوبی نفسم؟جیگر مامان تولد هزاران بار مبارک انشاالله هزار ساله بشی و همیشه سلامت باشی و شاد و موفق و هیچوقت رنگ غم رو نبینی پسر عزیزم.امیرحسینم،فدات بشم که مدام تنتو بو میکنم و میبوسم و کلی بخاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم.جیگرم یه بوی خاصی میدی، بوی بهشت میدی!!! بوی پاکی، انقدرهم بوسهات خوشمزه است که همش ازت میپرسم امیرحسین خدا چه ادویه ای بهت زده که انقدر خوشمزه شدی حیف که نمیتونی مثل من لپهاتو ماچ کنی تا بفهمی چی میگم.سلول سلول وجودتو بی نهایت دوست دارم نفسم.حالا بریم سراغ پروژه ی تولد.که از 2 واحد پروژه دانشگاه هم سخت تر و وقت گیرتر بود.از مرداد ماه مدام در حال فکر کردن و انتخاب تم واسه تولدت بودم و میخواستم یه تولد تم دار...
5 مهر 1392

شیطنت های روزهای پایانی 1 سالگی.عکسهای آتلیه.

سلام عشق مامان خوبی وجودم فدای ذره ذره وجودت بشم من. این روزها کارهای بامزه زیاد انجام میدی نفس ،مثلا وقتی بالشت دور و برت باشه و خوابت بیاد فوری چهار دستو پا میری سمتش و سرت رو روش میگذاری انقدر با مزه اینکارو انجام میدی که دلم میخواد قورتت بدم.هر وقت هم که خوابت بیاد انقدر بامزه با پشت دست چشمهاتو میمالی و انگشتتو تو گوشت میچرخونی و نق میزنی که باعث میشه کلی بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و بچلونمت...... .لثه هات خیلی میخواره و مدام انگشت اشارت تو دهنته فدات بشم...هروقت کاغذ میبینی فوری میگذاری دهنتو ملچ مولوچ میکنی،از جعبه های پماد ها  هم نمیگذری جیگر طلای من......... از صبح تا شب کلی با هم بازی میکنیم.خونه سازی :که من مدام میسازم و ش...
2 مهر 1392

عشق یعنی......

سلام نفـــــــــــس .خوبی مامان؟من فدای سلول سلولت بشم همه هستیم.خیلی وقت بود میخواستم یه همچین چیزی بنویسم ولی یادم میرفت. باید حلالم کنی،باید اون دنیا از پوست و گوشتت حلالیت بطلبم!!!حتما الان کلی تعجب کردی و منتظری زودتر نوشته ها رو بخونی و بفهمی جریان از چه قراره،زیاد عجله نکن خبری نیست خوب باشه میگم هولم نکن بذار یکم فکر کنم چی میخواستم بگم....... آهان یادم اومد،ولی اول بذار یه چیز دیگه یادم اومد اونو بگم بعد اینو میگم،خودم که دارم میترکم از خنده،یاد قیافه بابایی رضا افتادم بمیرم براش گاهی وقتها که میخوام یه کوچولو سربه سرش بگذارم و باهم بخندیم اینطوری لجشو درمیارم و البته اونم یه جور دیگه ضربتی تلافی میکنه و کلی میخندیم و حالو حوامون ...
1 مهر 1392