تولد یک سالگی جیگر طلای مــــــــــــا.
سلام عزیز دل مامان.خوبی نفسم؟جیگر مامان تولد هزاران بار مبارک انشاالله هزار ساله بشی و همیشه سلامت باشی و شاد و موفق و هیچوقت رنگ غم رو نبینی پسر عزیزم.امیرحسینم،فدات بشم که مدام تنتو بو میکنم و میبوسم و کلی بخاطر داشتنت خدا رو شکر میکنم.جیگرم یه بوی خاصی میدی، بوی بهشت میدی!!! بوی پاکی، انقدرهم بوسهات خوشمزه است که همش ازت میپرسم امیرحسین خدا چه ادویه ای بهت زده که انقدر خوشمزه شدی حیف که نمیتونی مثل من لپهاتو ماچ کنی تا بفهمی چی میگم.سلول سلول وجودتو بی نهایت دوست دارم نفسم.حالا بریم سراغ پروژه ی تولد.که از 2 واحد پروژه دانشگاه هم سخت تر و وقت گیرتر بود.از مرداد ماه مدام در حال فکر کردن و انتخاب تم واسه تولدت بودم و میخواستم یه تولد تم دار و البته متفاوت برات برگذار کنم و مدام ذهنم درگیر بود.تا بلاخر شهریور ماه به این نتیجه رسیدم که چون هنوز از این چیزها سر در نمیاری تولد تم دار رو موکول کنم به سالهای آتی که بزرگتر بشی و بفهمی و از تولد تم دار استقبال کنی.و فعلا تولدی بگیرم که خیلی بچگونه نباشه چون شما کوچولویی و نمیتونی اون وسط بچگی و بازی و شادی کنی تا معلوم بشه تولد یه بچه ست و به نظرم زیاد جالب نبودکه واسه آدم بزرگا تولد مثلا باب اسفنجی بگیرم 《که البته خودم عاشقشم.》.البته این نظر منه و شاید وقتی بزرگ شدی خوشت نیاد.فقط اینو بدون عزیزم،که هر کاری که انجام دادم سعی کردم بهترین باشه و چیزی برات کم نگذارم.امیدوارم وقتی بزرگ شدی و عکس و فیلم های تولد 1 سالگیتو دیدی خوشت بیاد.امیرحسینم مطمئن باش هر کاری که از دستمون بربیاد برای خوشبختی و شاد بودنت انجام میدیم.《نفسم الان که دارم برات مینویسم ساعت 2:40 دفیقه بامداد 11 مهر 1392 که شما یک سال و 6 روز سن دارید و هنوز شبها حداقل دوبار از خواب بیدار میشی البته اونم با گریه ای که دل آدمو کباب میکنه بخاطر صدای معصومی که داره.نمیدونم چرا همش با گریه بیدار میشی عزیزم》..........از اواسط شهریور تصمیم گرفتم کارت تولدتو خودم درست کنم که ایده شم توی وب هنرکده مامانها و نی نی ها با اسم شاخه گل شکلاتی که دیده بودم به ذهنم رسید.البته این شاخه گلهای شکلاتی یه جور سبد بود ولی با اضافه کردن یه چیزهای دیگه به کارت دعوت تبدیل شد،که فوق العاده هم زمانبر بود......
..دستم با چسب حرارتی دچار سوختگی شد، اونم 3 تا از انگشتهام که تاول زد،ولی عیب نداره دوست دارم تولدت بهترین باشه عشقم.......
. گیفت بچه ها یه ساک بود با دوتا دفتر《 یه خط دار یه نقاشی》و مداد و تراش و پاکن به شکل سوت.برای دخترها طرح جلد دخترونه و برای پسرها پسرونه که مهمون های کوچولو خوششون اومد وگیفت بزرگها، که البته فقط به بزرگهای فامیل دادم عکس شما بود نفسم،البته دوست داشتم عکس روی کیک رو بدم که متاسفانه آتلیه برای شنبه حاضر میکرد و دیگه فایده نداشت و مجبور شدم همین عکس رو فوری ازشون بگیرم که اونم بد نشد و متفاوت بود با گیفت عکسهای رو شاسی.....
..کیک تولد با عکس خودت سفارش داده شد.............
.. چون جشن تولد توی خونه نبود و دوست داشتم از مهمونهامون تشکر کنم یه فکری به ذهنم رسید که روی دستمال بشقابها کار کنم و خوش آمد بگم، که به نظرم جالب شد...........
.92/7/4 شب بردمت حمام و لوسیون بعد از حمام زدم و به دست و صورتت کرم زدم و کلی بوسیدمتو خوابوندمت.دوست داشتم ساعت ولادتت1:40 بامداد فیلم بگیرم و باهات حرف بزنم که متاسفانه خیلی دیر خوابیدی و نشد به جاش ساعت 4 برات فیلم گرفتم و یه کوچولو برات حرف زدم. خیلی استرس داشتم انگار میخواستم دامادت کنم خلاصه رفتم بابا رو بیدار کردم تا مثل همیشه با حرفهای قشنگش و منطقیش اضطرابمو کم کنه.فداش بشم که یدونه ست بابات.همیشه آنلاینه و آرامش و رفاه ما براش تو اولویته و خیلی مهربونه.بعد از خدا پشت و پناهمه و دیونه وار دوسش دارم.مطمئنم وقتی بزرگ شدی قطعا حرفمو تصدیق میکنی ........
.کلی با بابا حرف زدیم و خاطره بدنیا اومدنتو مرور کردیم تا 1 سالگی انگار میخواستیم فردا امتحان بدیم و درس پس بدیم،حالا بزرگ که بشی میفهمی که مامانت سرشار از استرســــــــــــه یه استرس مزخرف که هرکاری میکنم دست از سرم بر نمیداره و هر موضوع کوچیکی که پیش بیاد کلی فشارم بالا و پایین میشه و قلبم درد میگیره.میدونم خیلی مسخره ست ولی از اول شهریور که در حال انجام تدارکات تولدت بودم کلی قلب درد داشتم ولی الان خبری از اون قلب دردها نیست.خدا شفام بده ههههههههههه اگه این استرس نبود باعث نمیشد شما زودتر از وقت مقرر بدنیا بیایی.......
.بابا خوابید ولی من تا ساعت 6 بیدار بودم و مثل مردم آزارها هر نیم ساعت بیدارش میکردم و یه سوال از بابا میپرسیدم و اونم با صبر جزیل جوابمو میداد.وقتی میبینم انقدر حواسش بهم هست بیشتر و بیشتر عاشقش میشم........
..خلاصه 6 خوابیدم تا 8 :30 .شما هم بیدار شدی و بهت سرلاک دادم و ما هم صبحانه خوردیم و بابا رفت کیک رو از قنادی گرفت و ساعت 11:20 حرکت کردیم به سمت تالار ولنجک.......
.. مهمونها کم کم اومدن و ازشون پذیرایی شد و نهار رو خوردیمو کیکو با کمک بابا بریدی و با چای برامون سرو کردنو کادو گرفتی البته همش پول بود و عکس و فیلمو.........
.بلاخره این همه دوندگی تمام شدو شما 1 ساله شدی عشقم،نفسم.....همه توی تالار بهت میگفتن داماد به منم میگفتن مادر داماد،به همه خیلی خوش گذشته بود و ما هم خیلی راضی بودیم.اینم عکس شما توی تالار ولنجک و تولدت، انشاالله با یه عروس خوب و عالی به این مبل تکیه بدی نفسم.عشقم.میمیرم برات.......امیدوارم همیشه شاد و سلامت و موفق باشی و خوشبختی و آسایش و آرامش داشته باشی و در پناه خدا باشی.بقیه ادامه مطلب...
وزن امیرحسین تا 1 سالگی:بدو تولد:1950
1ماهگی:3200 《15 روزگی 2200》
2ماهگی:4500 《چهل روزگی 3730》
3ماهگی: 5100
4ماهگی:5800
5ماهگی:6500
6ماهگی:7 کیلو
7ماهگی:7400
8ماهگی:7700
9ماهگی:7900
10ماهگی:8100
11ماهگی:8600
12ماهگی:9100