شیطنت های روزهای پایانی 1 سالگی.عکسهای آتلیه.
سلام عشق مامان خوبی وجودم فدای ذره ذره وجودت بشم من. این روزها کارهای بامزه زیاد انجام میدی نفس ،مثلا وقتی بالشت دور و برت باشه و خوابت بیاد فوری چهار دستو پا میری سمتش و سرت رو روش میگذاری انقدر با مزه اینکارو انجام میدی که دلم میخواد قورتت بدم.هر وقت هم که خوابت بیاد انقدر بامزه با پشت دست چشمهاتو میمالی و انگشتتو تو گوشت میچرخونی و نق میزنی که باعث میشه کلی بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و بچلونمت......
.لثه هات خیلی میخواره و مدام انگشت اشارت تو دهنته فدات بشم...هروقت کاغذ میبینی فوری میگذاری دهنتو ملچ مولوچ میکنی،از جعبه های پماد ها هم نمیگذری جیگر طلای من.........
از صبح تا شب کلی با هم بازی میکنیم.خونه سازی :که من مدام میسازم و شما خراب میکنی،تاب بازی:که یه شئ جلوی پات میگذارم و تاب که میخوری کلی تلاش میکنی پاهای کوچولوت بهش برسه و بندازیش و کلی تشویقت کنم و برات دست بزنم و دوباره و دوباره و دوباره..توپ رو به سمت همدیگه قل میدیم و شما اکثرا محکم میزنی زمین تا قل بخوره بیاد سمت من.نمیدونی چقدر از اینکه تو هستی،میخندی،سالمی ...... خوشحالم و شاکر....
.جیگر مامان میدونی چه لحظه ای من کلی ذوق میکنم؟وقتی بعد غذا خوردنت معده ت میاد جلو!!! انقدر بامزه میشی شکم در میاری........
.همچنان درگیر لباسشویی هستی از برق کشیدمش از بس خاموش روشنش کردی.ولی درشو نمیدونم چکار کنم.مدام باز و بسته ش میکنی.انقدر باهاش کلنجار رفتی تا یاد گرفتی چطور درشو باز کنی. وقتی ظرف میشورم پاهامو میگیری و میکشی عقب و خودتو میچسبونی به کابینت و رو پنجه پاهات می ایستی که قدت بلند بشه و کلی کش میایی تا دستت به سینک برسه که بی فایده است ولی بازم به تلاش کردن ادامه میدی.حالا منو تصور کن با چه فاصله ای و خموده ظرف میشورم و توام مدام غر میزنی عشقم.........
وقتی چیزی رو زیر مبل قایم کنم که بهش دست نزنی، مثلا کنترل ها!! ماشاالله انقدر دقیقی که زود جاشو پیدا میکنی و کلــــــــی کش میای که از زیر مبل درش بیاری فدات بشم......
.٩٢/٧/٣ سلام نفس مامان چند روز دیگه تولد یکسالگی شماست و من حسابی سرم شلوغه،با اینکه تولدت رو تو خونه نمیگیرم ولی درست کردن کارت تولدت که خیلی زمان بربود و فقط شبها میتونستم درست کنم 《وقتی که بیداری دوست داری منم کنارت بشینم و باهات بازی کنم.وقتی مشغول انجام کارهام باشم طوری که نتونم هر 5 دقیقه 1 بار بهت لبخند بزنم و بگم دوست دارم عشقم و تو هم در جوابم بخندی،کلی شاکی میشی و گریه میکنی.منو تصور کن زمانی که دارم ظرف میشورم باید همش سرم کج باشه و باهات حرف بزنم و بعد یکی از پاهامم محکم به در لباسشویی بچسبونم که درشو باز نکنی،داغون شد از بس باز و بستش کردی،من موندم چطور یاد گرفتی درشو باز کنی همش هم سرت توشه و صدا در میاری و با دستت میزنی به لگنشو سرو صدا میکنی،یکبار وقتی تو این حالت بودی و من در حال ظرف شستن بودم و نتونستم حریفت بشم که نری سراغش، بابا آروم اومد پشتت و یکم تکونت داد انقدر هول شده بودی و ترسیدی و میخواستی سریع سرتو از توش در بیاری که نتونستی!!!آخه هول شده بودی و میخواستی بدون اینکه خم بشی سرتو از توش بیرون بیاری.بمیرم برات کلی خندمون گرفت و بابا سرتو خم کرد و اومدی بیرون قیافت حال و هوای گریه کردن داشت ولی وقتی دیدی ما داریم میخندیم شما هم خندیدی،عشقمی نفسم. 》خلاصه روبان دستمال بشقاب و خرید هدیه واسه بچه های جشنو خورده کارهای دیگه خیلی وقتمو گرفت... یه حس جالبی دارم چون تولدت تو خونه نیست و از 25 شهریورکه بابا زنگ زده و تالار و غذا رو رزرو کرده و ازآتلیه عکسهاتو گرفتم و کیکو سفارش دادم و بعد خودمون هم که میزبانیم میریم اونجا و ازمون پذیرایی میکنن ،نخندی بهم مامان جان ولی حس عروسی دارم.انگار میخوام واست عروسی بگیرم نه تولد.چه حس خوبیه .ولی تفاوت خوبش با عروسیت اینه که بعد تموم شدن جشن بازم مال مایی مال خود خودمون،نه مال زندگی خودت! ای بابا اینم میگذره و چشم رو هم بگذارم اون روز هم میرسه.روزی که مال زندگی خودت باشی مال خانمت.فدات بشم دلم ضعف کرد واسه بزرگ شدنت.مامانی امیرحسینم جونم عشقم بهم قول بده که همیشه خوشبخت باشی و شاد و سلامت و موفـــــــق.تا بهت افتخار کنم،به داشتنت.《فلش بک:روز دومی که بدنیا اومدی و اومدیم خونه ،میخواستم باد گلوت رو بگیرم که تو بغلم خوابیدی مامانم گفت من میرم بیرون بچه رو بگذار کنارتو بخواب، یکم استراحت کن. گفتم باشه و مامان رفت و در اتاق و بست و بعد 1 ساعت اومد ببینه هنوز خوابم یا نه که وقتی منو دید تعجب کرد گفت چرا نخوابیدی؟یک ساعته واسه چی زول زدی به بچه؟بگذارش پایین تنش خسته شد.گفتم نه، دلم میخواد همش نگاهش کنم ، و بغلم باشه،مال خودمه،نمیگذارمش پایین.قیافه مامان دیدنی بود پر از خنده و این علامت! !!!! گفت باشه بابا. انگار گفتم مال همسایه است.و حرف منو تکرار کرد《مال خودمه،مال خودمه》و دوتایی کلی خندیدیم.عاشقتم امیرحسینم هنوزهم وقتی خوابی انقدر نگاهت میکنم که حساب دقیقه ها از دستم در میره و روزی هزار بار خدا رو بخاطر داشتنت شکر میکنم.باورم نمیشه یک سال از بدنیا اومدنت گذشته.باورم نمیشه چه روزهای سخت و خوشی رو کنار هم گذروندیم.یک سال از با هم بودنمون از فرصت کنارت بودن کم شد. خیلی دوست دارم نفس خیلی.عاشق کارهاتم، عاشق همیشه لبخند زدنت عاشق خنده هایی که خودتو باهاشون لوس میکنی و دندوناتو رو هم فشار میدی و لبخند لوس بامزه تحویلم میدی انقدر خوشگله که حد نداره حیف دوربینو میبینی تغییر پوزیشن میدی.عاشق گریه الکی هاتم نفس یه بار انقدر گریه الکی کردی و من روده بر شده بودم از خنده و ولکن نبودی که یه لحظه شک کردم که نکنه واقعا طوریت شده که بعد از وا رسی و قلقلک دیدم نه بابا شما زرنگ تر از این حرفهایی عشقم.دیونه وار دوست دارم نفسم.
.بخاطر اینکه میخواستم روی کیک تولدت عکس خودت چاپ بشه ، و از عکس های آتلیه بار قبلت راضی نبودم دوباره رفتیم آتلیه البته این یکی پرسنل خیلی با حوصله و خوبی داشتن و عکسهای خیلی قشنگی ازت گرفتن .یکیشو بزرگ چاپ کردیم و بقیه هم یک سایز مثل هم. وقت عکس گرفتن همش خمیازه میکشیدی و به شدت خوابت می اومد.هرکاری میکردم نمیخندیدی،اصلا هیچ توجهی نمیکردی.هرچی بالا و پایین پریدیم بی فایده بود.تا اینکه قلقلک به دادمون رسید!وقتی قلقلکت میدادم یه لبخند بامزه تحویلمون میدادی که خیلی هم زود کمرنگ میشد و از بین میرفت.یه مبل قرمز کوچولو بود که خیلی ازش خوشم اومده بود دوست داشتم روش دراز بکشی و عکس بگیریم اما تا مینشستی و ازت دور میشدیم فوری پا میشدی و چند قدم میرفتی و می افتادی خیلی این کارت بامزه بود عزیزکم.و تلاشهای ما برای این ژست بی فایده بود.خلاصه خودت دور زدی و لبه مبل رو گرفتی و لبخند زدی.عاشــــــــــــــــــق این عکس شدم واسه همین این یکی رو دادم بزرگ کردن.بقیه عکسهات نفسم ادامه مطلب.
از عکس خوشگله دوتا کوچیک چاپ کردیم واسه مامان بزرگها.