بازی...
.خیلی دوست دارم رنگها رو یاد بگیری، اما دریغغغغغغ.
این بار با رنگ غذا گفتم شاید رنگها رو یاد بگیری. ولی بیشتر دوست داشتی اب لیوانها رو خالی کنی.
منم هرچی رنگها رو بهت معرفی کردم و غیره... کلا بی فایده بود.
.گذاشتم تا جایی که بشه حسابی اب لیوانها رو خالی کنی و بازی کنی.
.
.
.
..خمیر بازی رو روی ناخن هات فشار میدادی و میگفتی لاک! من فدات عشق لاک من. بعد هم دستهاتو به من نشون میدادی،
.
.اینم مدل کتاب خوندن عشقم.
.
.اینم اولین باره که کتابتو پاره کردی ! شب بود مدام میگفتی بو یعنی بخون ولی من یکم کار داشتم و گفتم صبر کن چند دقیقه دیگه ،که دیدم کتابتو پاره کردی!!!!
.
.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی