امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

پیشی《2》

1393/9/21 23:42
نویسنده : مامان
1,076 بازدید
اشتراک گذاری

..دردانه مادر.عزیز مادر.

وروجک شیرینم،هستی من.

هدیه بی نظیر خدا.

شاهکار خلقت.

.هرچه در وصفَت بگم کم است جان مادر....

.این روزها، لحظه های مسالمت آمیز و خوبی رو سپری میکنیم و مثل سابق برای هر چیز کوچیکی بهونه نمیگیری....

.همچنان وقتی توی جمع غریبه ها قرار میگیریم ،با همون جمله همیشگیه 《چه دختر نازی 》مواجه میشیم!!! یه خانم محترمی توی پارک بهم گفت چرا دخترتو سرتا پا آبی پوشوندی مثل پسرا! !!! منم خندیدم گفتم.پسررررررررررِ......

.چند روز بعد از اون ماجرای پیشی و استخوان، برای پیشی مذکور سوسیس خریدیم و رفتیم پارک تا پیداش کنیم و بهش سوسیس بدیم.

.اما هرچی گشتیم پیشی رو نیافتیم.

...hd6d666

..hdhd66d6dh

.اینجا بهت گفتم بخند.لبخند زدی.گفتم بیشتر،شما هم به یک خنده مصنوعی بامزه مهمونم کردی...

.uf6hyyf6

6d66dydhd6dhdyudsshd6d6udhs

توی مسیر اصلا پیشی نبود رفتیم پارک و شما دوست داشتی طبق معمول سرسره بازی کنی.اما بخاطر بارون شب قبل وسیله های بازی خیس بودن ، خانه کودک کنار پارکِ، اما ترجیح دادم توی هوای آزاد و تمیز کلی بچرخیم.

.نژننینینینبتباب6بتیتتبتباب6بتیتبتباب6با

. اینجا یه پیشی پیدا کردیم و براش سوسیس انداختیم.اونم فوری گرفتش و رفت دورتر از ما و مشغول خوردن شد اما شما رفتی دنبالش ،اونم کلا از محدوده دیدمون خارج شد.خیلی دنبالش گشتیم ، کلی صداش کردیم،اما پیداش نکردیم.

.تباب6باقت

.بخاطر جنب و جوش و خستگی،بهت کیک دادم و برای اولین بار شما گل پسر بد خوراک،همه کیک رو خوردی .

...تباب6بتتباب .

.دیگه هرچی گشتیم پیشی نیافتیم ، کنار هر سطل آشغالی شما اشاره میکردی و میگفتی پیشی! منم سوسیس میگذاشتم اطراف سطلنیشخندسبز

.کلا خوبه محله مون خلوته و گرنه موجبات خنده ملت میشدیم.تا سطل میدیدی بدو میرفتی پیشش و منم  دنبالت و دورشو خوب وارسی میکردی!

تیتااب6لابتینیسستتبابابت

.وقتی  توضیع سوسیس ها تموم شد.از من جلوتر راه افتادی سمت خونه.فدات بشم که کوچه و خونه  رو درست تشخیص دادی ،من پشت سرت می اومدم و میگفتم ببرم خونه.خوشحالم که مسیر رو یاد گرفتی.

.تبتب6ل6اققت

.

.و اما یه روز خوب دیگه و یه حس افتخار و غرور بابت صعود قله سرسره!!!

.معمولا بعد از هر بارون که هوا حسابی تمیز میشه،میریم ددر.،پارک...

.و طبیعتا سرسره های محبوبت خیس هستن.فقط اون سرسره بزرگه که هیچوقت ازش سر نخوردی،خشکِ..

.یه آقا کوچولو به اسم رادین و مامانش توی پارک بودن و تشویقمون کردن که از این سرسره  سر بخوری!گفتم نه نمیتونه کوچیکه.میترسم بره بالا.اما گفت نترس پسر من کمکش میکنه.بعد که رفتی بالا به پسرش گفت به امیرحسین اصلا کمک نکنی ها بذار خودش بره فقط تشویقش کن،منم پر استرس با دستام صورتمو گرفته بودمو هی میگفتم الان می افته،یه وقت توی سرسره گیر نکنه.و مدام دور سرسره میچرخیدم تا بیای پایین....خانمه گفت تو خیلی بدتر از منی نترس بابا هیچیش نمیشه.گفتم اگه گیر کنه چی.گفت فوقش پسر منم بعدش سر میخوره هولش میده پایین! وای نمیدونی چقدر استرس داشتم یه لحظه خودمو ملامت کردم که چرا اجازه دادم بری بالا....اما وقتی دیدم با صدای غش غش خنده اومدی پایین و دوباره دنبال رادین جون رفتی بالا خیالم راحت راحت شد.انصافا ترس، مانع پیشرفته.باید جسور بود تا به خواسته ها رسید.پسر عزیزم بی زحمت تو این زمینه به شدت مثل پدرت باش.!!نه مثل من!!!....

سرسره مذکور و مراحل سرخوردن.

.خینتتابابانینتی*نینیتباب6اتشششتیتی6ب6بتیتستیای6اانسن

.خینیتبابننیتاب*ب*نبتباب66لببنتیتبا6بتنسنسخ

.چه خوش اشتها!برعکس هم میخواستی بری بالا!

.و اما ماجرای هاپو:

.توی مسیر همیشگیمون یک هاپوی محترمی هست ، مال همسایه ، با موهای قهوه ایی روشنو تقریبا بزرگ اما بامزه ست.معمولا کاری به ما نداره و چند دقیقه ایی می ایستیم و نگاهش میکنیم و بهت میگم هاپو.شما هم تکرار میکنی.به محض اینکه هاپو از جاش تکون بخوره زود صحنه رو ترک میکنیم....اما این بار تا به هاپو رسیدیم مثل اسب چهار نعل اومد سمتت و پارس کرد،مردم از ترس، فوری بغلت کردمو پشت کردم به هاپو.میدونستم اگه بدوم بدتر می افته دنبالم و از ترسیدنم شما هم میترسی...خدا رو شکر صاحبش صداش کرد و رفت وگرنه در آستانه جیغ زدن بودم.تا خونه همش میگفتی هاپو و یه چیزهای دیگه که نمیفهمیدم چی میگفتی.اما معلوم بود شما هم حسابی ترسیدی مثل من.وقتی بابا هم از سرکار اومد داشتی ماجرای هاپو رو به زبون خودت تعریف میکردی.سر فرصت اگه شد از هاپوی مذکور که میخواست ما رو بخوره! !!! شاید تصویری ثبت کردم.خخخخخ

 

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

زهرا مامان ایلیا جون
27 آذر 93 4:45
ای جونم چه مادر و پسر فعالی میبینم که به فکر پیشی های گشنه شهر هم هستین وای ما هم تجربه ترسیدن از هاپو رو داریم خییلی تجربه بدی بود
مامان
پاسخ
فدات زهرایی. نه زیاد اما این استخون خوردن بدجوری روی مامانم تاثیر گذاشت این هاپو خیلی پر رو شده.هر وقت میریم بیرون میاد دنبالمون و سمت امیر پارس میکنه.شیطونه میگه یه چوب با خودم ببرم دفعه دیگه اومدم پیشمون بزنم تو سرش.شایدم مسیرمو دورتر کردمو هاپو رو دور بزنم.والا.وگرنه اون که ول کن ماجرا نیست.
شکوفه،مامان مانی و پانی
28 آذر 93 0:10
مرسی صعود سوسیس خخخخ ووی هاپو بوووووس عزیز خاله
مامان
پاسخ
ممنون شکوفه جون خخخخ هاااااپوووو
سحر
28 آذر 93 13:03
سلام به جیگر من،امیرحسین خوشگل من.چه ناناز شدی با لباسای آبیت،خاله کاشف گربه شدی؟؟؟خخخخخخخ. سلام راحیل جونم،خوبی مامانه مهربون.خیلی جالب تعریف میکنی کلی به هاپو خندیدم.ایشالله همیشه سالم و سلامت باشید و باهم همیشه خوش بگذرونید.بوووووووووس.بووووووووووس.
مامان
پاسخ
سلام سحر عزیزززززززززم.خوبی عجیجمخوبی عروسم.یادش بخیر یه زمانی عروسم بودی.حسابی دنبال پیشی های محله میگرده.میخواد یه اینجویه پیشی هی راه بندازه،خخخخ. فدات بشم سحر عزیزم.ممنون گلم نظر لطفته.خیلی هاپوی بدی شده همش به امیر پارس میکنه و میاد سمتش.یکدنیا ممنون گلم بابت دعای خوبت.مرسی که پیشمون اومدی
مامان گل پسر
29 آذر 93 8:38
به به پس به گربه ها احسان ميداديد . خوش به حال گربه ها خخخخخخخخخخخخخخخخخ خدا قبول كنه و اجركم عند الله
مامان
پاسخ
بلــــــــــــحان شاالله.
مامان گل پسر
29 آذر 93 8:38
چه جالب . به امير حسن ميگن دختر ؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دختر آبي پوش
مامان
پاسخ
بله.از بدو تولد هر دو پای غریبه ایی از بزرگ و کوچیک هرکسی این بچه رو دیده گفته چه دختر نازی.حتی گاهی با پیراهن مردونه.بعد به من میگن چرا تیپ پسرونه تن این دختر میکنی.
مامان گل پسر
29 آذر 93 8:39
امان از دست سگي كه شما رو ترسونده .
مامان
پاسخ
همچنان هم میترسونه
مامان گل پسر
29 آذر 93 8:41
چه پيشي بدشانسي بوده مثل من . كه نتونستين پيداش كنين و سوسيسش سهم ساير گربه ها شده .
مامان
پاسخ
نگو اینو نگار جونم.... اتفاقا سطل آشغالی که محدوده اون پیشی بود رو هم سوسیس گذاشتیم و مطمئنم خودش همه شو خورد
مامان گل پسر
29 آذر 93 8:45
آره عزيزم ترس مانع پيشرفت ميشه . ايشالا كه امير حسين جون هيچوقت نترسه و هميشه پيشرفت كنه
مامان
پاسخ
ان شاالله.ممنون از دعای خوبن نگار جونم
الهه مامان مبین
30 آذر 93 0:17
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آن قدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. یلداتون مبارک عزیزای من
مامان
پاسخ
یلدای شما هم مبارک الهه جونم.ممنونم که به یادمون بودی
نرجس
30 آذر 93 16:32
قربونش برم من ،چه دختر نازی!!! چقدره مهربونی امیر حسین جان واسه پیشی به به بردی گلم
مامان
پاسخ
خدا نکنه خاله جون.شما هم!!!بلح خاله گناه داشتن
نرجس
30 آذر 93 16:37
صعود موفقیت آمیز شما کوچولوی قشنگ ،به بزرگترین سرسره ی پارک را صمیمانه تبریک عرض میکنمدوست دارم گل پسر شجاع
مامان
پاسخ
چه پیام تبریک غرور آمیزی.یه لحظه حس کردم این متنو رو پارچه نوشتن زدن دم در خونه.والاخیلی ماهی نرجس جونم.ما هم خیلی زیاااااااااااااد شما و کوچولوهای شیرینتونو دوست داریم.
نرجس
30 آذر 93 16:38
میگم چه پارک خلوتی ... نکنه خصوصیه ...ناقلا نگفته بودی پارک خریدی
مامان
پاسخ
ای شیطون. کلا محله ی خلوتی داریمهرچند تا بستونها این بوستان غوغا میشه. چون سر ظهر رفته بودیم و بعد بارون معمولا کسی پارک نمیره ولی من برعکس بعد از بارون میرم ددر که هوا تمیزه و قطعا پارک خلوته عکس ها قشنگ و بی دردسر گرفته میشن. بچه که بودم مامانمینا وقتی میخواستن ازمون عکس قشنگ بگیرن و توی فضای باز ،سر ظهر میبردنمون پارک چون معمولا همه برای صرف وعده ناهار از پارک میرفتن یا یه گوشه مینشستن. و والدین محترمه راحت ازما عکس میگرفتن.
مامان کیمیا
30 آذر 93 20:55
سلام عزیزم ما تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کردیم.ممنون میشم اگه بهمون رای بدین،لطفا عدد47رو به1000891010پیامک بزنین کیمیامنتظر رای شماست،یه دنیا سپاس
مامان
پاسخ
حتما
فریده
1 دی 93 10:38
چه پارک بزرگ و شیکی خدا رو شکر که چنین پارکی نزدیکی های منزلتون هست . آفرین به شما که بالاخره به ترس ات غلبه کردی و اجازه دادی که امیرحسین جان از سرسره بره بالا. مواظب باش که بچه ها ترس رو از مادر یاد می گیرن . عکسا بی نظیر شده ، اصلاً به نظر نمی آید ایرانه .
مامان
پاسخ
بله خیلی خوبه.بوستان محله اییه.خدا رو شکر دور خونمون پر از بوستان های با صفا ست.انصافا خیلی ترسیده بودمممنون بابت تذکرت عزیزم. نظر لطفته گلم.چی بگم والا فریده جون تهرونه و هزار رنگ و لعاب.
مامان عالمه
1 دی 93 13:15
سلام دوست جونی میشه لطفا توی جشنواره نی نی وبلاگ به ما رای بدید.کد 25 را به 1000891010 ارسال کنید مرسی
مامان
پاسخ
حتما
آجی محمدمهدی
1 دی 93 14:20
خدایا به فرشتگانت بسپاردرلحظه لحظه نیایش خویش دوستان مرا از یاد نبرند . آمین
مامان
پاسخ
آجی محمدمهدی
1 دی 93 14:20
تنها چيزى كه از فردا ميدانم اين است كه خدا قبل ازخورشيد بيدار است.ازاو میخواهم که قبل از همه درکنار تو باشدو راه را برایت هموار کند ... فردایت سپید
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان گل پسر
1 دی 93 14:52
سوسیس ندارین بدین واسه پیشی ها احیانا؟؟؟؟؟؟من به تمام پیشی های شهرمون گفتم بیان محله ی شما . فلش زدم و سمت خونه ی شما رو نشون دادم .
مامان
پاسخ
چرا اتفاقا ،چند تا خریدم تو یخچاله واسه روزایی که میریم بیرون بدیم به پیشی ها. وای نه اونوقت میان ما رو میخورن
رومینا
2 دی 93 10:55
عزیزم امیرحسینم ماشالله چقدر مهربونه افرین که به فکر پیشی ها هم بودی قربون خنده های قشنگ عزیزم همیشه لبت خندون باشه گل پسر ناز
مامان
پاسخ
ممنون رومینا جون..یکدنیا ممنون رومینا جونم
فرزانه مامان آرین مهر
7 دی 93 6:57
چه کار جالبی بوده ایده سوسیس من وآرین مهر هم به گربه ها غذا میدیم بچه ها ازین کار خیلی لذت میبرند
مامان
پاسخ
چه عاااالی.بله درسته خیلی لذت میبرن.خدا حفظشون کنه