امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

غدای کمکی(1)

پسر گلم،نفسم،عزیزم،چقدر کنجکاو شدی به هر چیزی که اطرافت باشه عکس العمل نشون میدی،برای برداشتن اجسام دور و برت انقدر تلاش می کنی که گاهی وقتها یادت میره نشستی ،انقدر کش میای تا بدستش بیاری و وقتی خیالت راحت شد که گرفتیش،بی خیال تعادل می شی و می خوای در موردش کنجکاوی کنی که یکهو بد جوری با سر می خوری زمین،ولی خیالت راحت باشه سرت درد نمی گیره چون مامانی دور تا دورت رو بالش می چینه تا صدمه نبینی.این کارها موقع غذا خوردن شدت پیدا می کنه قاشق که میاد سمتت به جای دهنت،دستت رو پر می کنه،با سرعت باورنکردنی به قاشق چنگ میندازی که فرصت نمیشه دستمو عقب بکشم.دست غذایی رو مدام باز و بسته می کنی و از اینکه چسبناک شده تعجب می کنی،انگار خوشت میاد،با یه حالت ...
15 ارديبهشت 1392

سیزده بدر دو نفر و نصفی

نی نی جون سیزده بدر ما امسال خیلی جمع و جور برگذار شد،بابا و من و تو.امسال هم ترجیح دادیم مثل پارسال سیزده رو توی یه پارک قشنگ و تمیز بگذرونیم.غذا رو توی خونه درست کردیم و ساعت 5 رفتیم پارک و نهار و میوه رو خوردیم و دیگه شما اجازه ندادی یکم بشینیم و بی تابی کردی و ما ساعت 6ونیم خونه بودیم.اینم از سیزده بدر امسال.کوتاه بود ولی خوش گذشت.راستی یه چیز دیگه،مطب دکتر شما شده واسه ما مصیبت چون مثل یه فروشگاه اسباب بازیه،میز و صندلی های کوچیکی هم داره که بچه ها تا نوبتشون بشه می تونن بازی کنن که حوصله شون سر نره،جالب اینجاست که بچه های بزرگتر از شما کلی ذوق میکنن توی مطب دکتر.خداییش دکتر هم مرد خیلی شوخ و خنده روییه و من و بابا همیشه با خنده از مطبش...
13 فروردين 1392