امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

سناریوی مسافرت بابلسر

1392/5/14 1:27
نویسنده : مامان
945 بازدید
اشتراک گذاری

یه برنامه ریزی،برای یه سفر 5 روزه،ویلای شماره 43 رزرو ،6 تا 10 خرداد،هوا خوب،جیب چک،وسایل چک،اسباب نی نی خیلی چک،حرکت به سمت بابلسر.....بعد از چند ساعت رسیدیم به مقصد مورد نظر:مجتمع تفریحی و... بابلسر(جایی که منو بابایی عاشقشیم،عاشق سکوت و آرامش و زیباییه محیطش،...).بعد از تحویل گرفتن ویلا،اولین کار باز کردن تخت شما بود که با بد خوابی مواجه نشیم.بعد از کمی استراحت رفتیم لب دریا...تقریبا نزدیک عصر بود.هوا عالی،دریا آروم،امیر حسین تو کالسکه با نگاه های کنجکاو.منو بابا قدم زنون،آرامش،سکوت،نفس.نشستیم توی آلاچیق های کنار دریا،صدای موج.همه چیز عالی.

رضا:تو این هوا بستنی می چسبه من میرم بخرم

من:حتما

امیر حسین:نق...

(رضا با دوتا بستنی قیفی برگشت ،به به با دو طعم موزی،وانیلی.)

 من:مرسی رضا جون(،طعم بستنی و خنکیش توی دهنم پخش شد.)

رضا:خواهش می کنم،نوش جون.

امیر حسین:نق...نق...

من:رضا یادته،اولین بار که با هم اومدیم شمال؟

رضا:یادمه....،چقدر خوش گذشت

امیرحسین:نق...نق...نق...

(من،رضا تو حس یاد آوری خاطرات،)

من:چه خوب بود با ماسه ها شکل درست می کردیم و کلی می خندیدیم،یادته با ماسه ها لاک پشت درست کردیم و چند نفر که رد می شدن ازش عکس گرفتن (کاش الان عکسشو داشتم می گذاشتم)

رضا:(یه لبخند از یاد آوری خاطره ها)،که منم با جلبک براش مو،و با لیوان براش کلاه گذاشتمو کلی خندیدیم به لاک پشته با مو و کلاه.

امیر حسین:نق....نق....نق....نق....گریه....گریه...

من:بستنیمو بگیر ،امیر حسینو بغل کنم.همزمان با جابه جاییه نی نی و بستنی، یکی از بستنی هاشالاپ افتاد.همچنان تلاش برای آروم کردن نی نی.

امیرحسین:نق....نق....نق....نق....گریه....گریه....گریه...

رضا:چرا آروم نمیشه

من:نمیدونم،سوپ خورده،شیر خورده،پوشکش هم که تازه عوض کردم به اندازه کافی هم خوابیده،ولی شاید خوابش بیاد،میدونی که اینجا نمی خوابه باید برگردیم ویلا.

رضا:نی نی رو بده به من و بریم،شاید تا اونجا آروم بشه.دوباره جابه جایی و شلاپ بستنی دوم هم افتاد.

(من،رضا با عجله در حال رفتنو، خلسه کسیخته خاطراتو، بستنی های افتاده ی لب ساحلو،دریای آرومو،غروب آفتابو،آسایشو،آرامش،بای بای.)

هر روز مسافرت به همین منوال،فقط با یه تغیرات کوچیک گذشت،بنابراین نوشتن سناریوی مفصل رستوران رفتن ها برای صرف صبحانه و نهار و شام حذف می شه.فقط اینو بگم که دو بار خواب بودی و در رو قفل کردیمو رفتیم برای صرف صبحانه به سبک جت،نفهمیدیم چی خوردیم،چای نمی خوردیم که زود برگردیم چون تا سرد می شد یه مقداری طول می کشید،صبحانه ساعت 7 تا 9 سرو میشد و نهار 12 تا 2،شام 8تا 10،10 تا 12 سینما،چند بار هم نهار و شام رو گرفتیم خونه خوردیم که البته از دست چنگ زدن های شما و خیز برداشتنتون برای با سر رفتن توی غذا نمی شه گذشت.قسمت خوبش این جا بود که بابایی رضا شما رو نگه داشت تا من یک ساعتی برم استخر،و صدای گریه نشنوم.اینم یه جور مسافرت رفتنه دیگه.اذیت می کنی ولی خیلی عزیزی.به اصرار بابایی رضا(،چون من به شدت می ترسیدم)سوار کشتی شدیم و یک ساعت روی آب بودیم،موج که زیر کشتی میزد و تکون می خورد کلی می خندیدی.فدای خنده هات.ما رفته بودیم این جا،بقیه عکسها ادامه مطلب.توی همه عکسها بابا در حال رفتنه چون شما راضی نمیشدی بایستیم ویه لحظه عکس بگیریم،منم مثل خبرنگارا دنبالتون،چیک چیک عکس می گرفتم.مجتمع

 

توی راه

راه

راه

پیست اسکیت

آلاچیق

پیست اسکیت

مجتمع

گل

نی نی

نی نی

نی نی

فضای سبز

نی نی

مجتمع

درخت توت

فضای مجتمع

پدر و پسر

ویلای چهل و سه

زمین فوتبال

زمین بازی

زمین بازی

فضای سبز

گل

گل

چایی خانه سنتی

چای خانه سنتی

چای خانه سنتی

آلاچیق

آلاچیق

آلاچیق

نی نی

مجتمع

مجتمع

دریا

دریا

کشتی

کشتی

کشتی

کشتی

دزیا

دریا

نی نی

غروب

غروب

شب

نی نی

سینما

این عکس سینما رفتنمونه ،لپت گوشه عکس بالای تاریخ8 رستوران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

زهرامامانه ایلیا جون
16 خرداد 92 3:02
عزیزم نفهمیدم پیامم به دستت رسید یا نه برای من ننوشت که ارسال شد


نه گلم نرسید
rasta
16 خرداد 92 15:25
سلام عزیزه دلم
وااااااای چقدر این پست رو قشنگ و عامیانه نوشتی
عکس ها فوقولاده بودن
قشنگ انگار خودم رفته بودم به جای شما!!!
خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته
من عاشق شمال و به خصوص جایی هستم که شما رفته بودید
آخه امیر حسین عشق خاله حیف نیست تو با اون چشمای خوشگلت اینهمه گریه میکنی؟؟
مامانی فکر نمیکنی که این بیقراری های الانش مربوط به مراحل دندون دراوردن باشه؟
بیچاره بچم خوب اذیت میشه طفلک.....
واااای من که اینارو خوندم کلی ترس ورم داشت
سره بارداری که خییییییییییییییییلی اذیت شدم
از ریخت افتادم همه خوشگل میشن سر بارداری اونوقت من شکل دیو شدم ، بدون اغراق میگم....
به زودی دچار ترک میشم ، شب نخابیها ، خونریزیهای گاه و بیگاه ، حالت تحوع و ویار ناجور ، هفته ای ی بار بیمارستان و سرم ، اون امپولا ، سونوهاای واژینال زجر آور و و و ....
دلم به این خوشه که وقتی دنیا بیاد مشکلاتم تمومه ....
اما مثل این که اشتباه میکردم .....
خدایا خودت به همه نینیها آرامش بده

سلام گلم مرسی از این همه لطف،وتعریف.بابا ما یه پا عکاسیم واسه خودمون،شاید به خاطر دندونش باشه،ولی چند ساعت بدون وقفه یه نفس گریه کردن،فقط هنر خاص نی نیه منه،یه بار انقدر گریه کرد که مویرگ چشم راستش پاره شد.رستا جون الان روزهای خوش زندگیته،لذت ببر،نی نی تا از آب و گل در بیاد یه خورده طول می کشه،شاید نی نیم یکی دوسالش بشه گریه هاش بهتر بشه.نگران نباش بچه ها با هم فرق دارن،ان شاالله یه آرومش رو از خدا هدیه بگیری.آمین
زهرامامانه ایلیا جون
16 خرداد 92 15:57
سلام گلم یادمه برات بی رمز کردم اما یادم نبود که بلاخره خوندی یا نه
عجب الزایمری گرفتم هاااااااااااااااا



سلام عزیزم،خوشحالم یکی مثل خودم پیدا شده،آلزایمر منم شدید،پیر شدیم دیگه خواهر.
مامان کیاراد
16 خرداد 92 16:54
همیشه به سفر ....خوش باشید ...


مرسی رویا جون
آرزو
17 خرداد 92 19:28
سلام خوبی؟خوش گذشت ؟منم دلم خیلی هوای مسافرت کرده امیر حسین چه طوره؟


سلام گلم خوبیم،جای شما خالی،یه خورده دیگه صبر کن ایلیا که بدنیا اومد سه تایی برید مسافرت،امیرحسین هم خوبه مرسی.
مهسا مامی لیانا
18 خرداد 92 23:52
چه سناریوی قشنگ و پر ماجرایی
همیشه به سفر گلم ..واقعا درکتون میکنم مسافرت با نینی فسقلی خیلییی سخته اما خب همین که حال و هواتون عوض شده خیلی خوبه
خیلی عکسهای قشنگی بود من فقط 1 بار بابلسر رفتم اونم 5 سال پیش ولی این جای قشنگ رو ندیده بودم
خوش باشید دوست جونم


ممنون عزبزم،واقعا سخته البته با بچه نا آروم.ولی خیلی خوب بود.مرسی گلم.الان میام برات می گم کجا بود.
مامان بهاره مامان امیرمحمد
19 خرداد 92 13:30
انشاءا.. همیشه به سفر و گردش عزیزم امیدوارم همیشه سالم و سرحال باشید و اول ایرانگردی بعد جهانگردی بکنید در کنار هم بهترینها را براتون آرزو دارم


ممنون عزیزم،برای شما هم همین طور،مرسی گلم
مامان شايان و پرنيا
20 خرداد 92 12:27
هميشه به سفر و خوشگذروني


ممنون مامانی،فرشته های نازنین رو از طرف من ببوس
بهار مامانه برسام
15 شهریور 92 7:06
ای جونم چقدر این پسملی تویه این عکسا نانازیه
خوشمل پسری خاله قربون اون چشمای نازت بشه
هزار ماشالله به این ناناز پسری


ممنون بهار جون.خیلی عزیزی که وقت میگذاری واسه دیدن وب