پنجمین سفر هوایی،نهمین سفر《15 ماهگی》شب یلدا
سلام عشق مامان خوبی؟ الهی همیشه شاد و سلامت باشی،پسر قشنگم.فدات بشم که برخلاف تصورم که احتمال میدادم بازم توی هواپیما اذیتم کنی،خیلی آقا و ماه بودی و اصلا اذیتم نکردی، هم برای رفت و هم برگشت،برای رفت یه دختر مهربون کنارمون بود که کلی باهات بازی کرد و سرگرم شدی و برای برگشت پیشمون هیچکسی نبود و دوست داشتی توی راهرو قدم بزنی،اما نمیذاشتم زیاد ازم دور شی،مهماندارِمهربون هم هرچی صدات کرد که بری پیشش ،نرفتی.....
.مامانم یه سفره احسان نذر داشت هدیه به حضرت رقیه،که 28 صفر بود،اما به خاطر اینکه دوست داشت ما هم توی مراسمشون باشیم زودتر نذرشو انجام داد،.....
. شب یلدا هم چون یه روز بعد از نذر مامان بود و کلی هممون خسته بودیم قرار گذاشتیم با چند تا از فامیلها شام رو بیرون بخوریم و یخورده بگردیم.و کلا خوش گذشت.......اینم شما که چون خوابت میومد یکمی اخمو بودی،اما برای برگشت سرحال و شیطون....
.
پروازمون یکمی تاخیر داشت و شما مشغول خوردن کراکر .......
اوه اوه چه اخمووووو.خوب لالات میاد بخواب،چرا اخم میکنی مادررررررر......
..
پسر داییت...سپهر ....
تدارکات نذر مامان.....که تمام زحمتهاش به دوش فامیل های مهربونمون بود،چون خود مامان که نمیتونه از پس این کارها بر بیاد......《آه ه ه ه دلم گرفت امیرم چقدر مریضی بده، همیشه قدر سلامتی ت رو بدون، از وقتی مامان سکته کرده کار خونه هم واسش سخت شده،چون نباید چیز سنگین بلند کنه،بخاطر فنری که تو قلبشه،حتی نمیتونست تو رو بغل کنه،ولی با این حال همش دنبالت بود و کلی باهاش بازی کردی و شبها کنارت میخوابید و مواظب بود نری سراغ شومینه.... چند شب هم که بد خواب شده بودی و همش غر میزدی،بابام میگفت بسه امیرحسین بخواب دیگه،تو هم که ماشاالله میرفتی در اتاقشو داد میزدی، که انگار شاکی بودی بهت میگفت بخواب،وقتی چند تا داد بلند میکشیدی دوباره برمیگشتی پیش من و دوباره غررررر،بابا هم که ضعف میکرد از این کارت میاومد میبردت و پیش خودش میخوابوندت،البته بعد از یک ساعت روی پا تکونت دادن.》فدات بشم که بی قراری های کم و کوچیکت حاصل جدا شدن از وابستگی و یادگاری نوزادیت بود! و شما در سن یک سال و دو ماه و 23 روز از شیرگرفته شدی.....و اصلا اذیتم نکردی،دورمون شلوغ بود و کمتر بهم میچسبیدی و زود یادت رفت،فقط قبل و بعد خواب یکمی بی قراری میکردی اونم نه برای شیر برای فقط بغلت کردن و بوسیدنت و مدام منو میبوسیدی،الهی فدات بشم پسر عزیزم،مهربونم،....صبورم.......هر کی بهت میگفت بوس بده،میرفتی پیشش و میبوسیدیش،همه میگفتن چه پسر مهربونیییییییی، البته صاف میرفتی لب ملتو میبوسیدی که ناراحت میشدم و الان یادت دادم لپ ببوسی، و دیگه خودمم لبتو نمیبوسم،خلاصه کلی واسه خودت آقا شدی عشقم.......
.نون و پنیر و سبزی...
آش رشته..
.
حمام......و تلفن که ترکوندیش! هرجا قایمش میکردن باز میرفتی سراغشو کلا سیمشو میکشیدی و قطعش میکردی..........
..
و شب یلداااا... خیلی جالب بود تو با هر پیتزا یه بسته انار دون شده سرو میشد....بعد از شام چندتا پاساژ رفتیم و شما هم خوابت بردو برگشتیم خونه........
.
وقتی اومدیم خونه و کلی خوراکی خوردیم تازه یادم افتاد که عکس درست حسابی ازت نگرفتم و تند تند یه سینی کوچیک و چیدم و چندتا عکس انداختم .......
.
و برگشتیم...
.
اینم اسباب بازی های مسیر رفت و برگشت....
این معمای لونپوس رو برات باز کردم تا سرگرم بشی همونجا زدی روش و پخش شد مغزم هنگ کرد تا تو هواپیما با وجود ورجه ورجه هات درستش کردم........
..
قربونت بشم پسر عزیزم خیلی دوست دارم خیلی....بوسسسسسسس